من و تنهـــايـــی

در عجبم از سیب خوردنِ مان که از آن فقط چوبش باقی می ماند. مگر این همه چــــــوب که خوردیم از یک سیــــب…..شروع نشد !؟

+نوشته شده در جمعه 9 فروردين 1392برچسب:,ساعت15:24توسط مريم | |

خدایا .... تو دنــیای ما آدمــا ... یه حالتی هست به نام " کــم آوردن " ! تو که خــدایی و نمیتونی تجربش کنی.... خــوش به حــالت ... !!!

+نوشته شده در جمعه 9 فروردين 1392برچسب:,ساعت15:24توسط مريم | |

من نه عاشقم نه محتاج نگاهی که بلغزد بر من... من خودم هستم و یک حس عجیب که به صد عشق و هوس می ارزد

+نوشته شده در جمعه 9 فروردين 1392برچسب:,ساعت15:24توسط مريم | |

روزگار عجيبي شده... حتي وقتي ميخنديم منظورمان چيز ديگريست

+نوشته شده در پنج شنبه 8 فروردين 1392برچسب:,ساعت12:23توسط مريم | |

دلم اسرار دارد فرياد بزند... اما من جلوي دهانش را ميگيرم... وقتي ميدانم كسي تمايلي به شنيدن صدايش ندارد

+نوشته شده در پنج شنبه 8 فروردين 1392برچسب:,ساعت12:23توسط مريم | |

اين روزها خوابم نمي آيد... فقط مي خوابم كه بيدار نباشم

+نوشته شده در پنج شنبه 8 فروردين 1392برچسب:,ساعت12:23توسط مريم | |

تـو زندگـی.. یکــ جایی هستــــ ، بعـد از کلی دویدن یهـو وایمیستی سرتو میندازی پایین و آروم میگی: « دیگه زورم نمی رســـهـــ

+نوشته شده در یک شنبه 4 فروردين 1392برچسب:,ساعت12:17توسط مريم | |

اگردلتنگ شدي پيش من بيا،كمي غصه هست باهم ميخوريم

+نوشته شده در یک شنبه 4 فروردين 1392برچسب:,ساعت12:17توسط مريم | |

ديشب، هوا خيس بود و دلگير! نشستم پاي نگاه خدا کلي درد و دل کردم.. گونه هايش خيس اشک بود هيچ نگفت، شايد هم رويش نشد!

+نوشته شده در یک شنبه 4 فروردين 1392برچسب:,ساعت12:17توسط مريم | |

خیابانی بدون رهگذر... نیمکت های خالی... تاکسی های بدون سرنشین... فنجان های خالی از قهوه... "سیگاری" خاموش... من نیز"تنهایم"...!!

+نوشته شده در یک شنبه 4 فروردين 1392برچسب:,ساعت12:17توسط مريم | |

دلم هیچ چیز نمیخواهد جز کتاب فنجان قهوه سکوتِ یک اتاق و نفس های منظم و بدون درد

+نوشته شده در یک شنبه 4 فروردين 1392برچسب:,ساعت12:17توسط مريم | |

اینجــــــــا آرامگاه بغض هــ ـای کهنه است... لطفـ ــا کمی سکوت..!! که اگر بیدار شوند نفــ ــــ ـس گیرند لعنتــــــ ـــی ها...

+نوشته شده در یک شنبه 4 فروردين 1392برچسب:,ساعت12:17توسط مريم | |

ثـبـت ﺍﺣــــــــﻮﺍﻝ در ﺷـﻨــﺎﺳـﻨـﺎﻣــــﻪ ﺍم ﻫــﻤــﻪ ﭼــﯿــﺰ را ﺛـﺒـﺖ ﮐـــــــــﺮﺩﻩ ﺍﺳـﺖ ،،،،ﺟـــــــــــــــــــــــﺰ ﺍﺣـﻮﺍﻟــــــــــــــــــــــــم ...

+نوشته شده در یک شنبه 4 فروردين 1392برچسب:,ساعت12:17توسط مريم | |

بـــــیابا پـــنجه راه برویم ... روی تـــــــــــــــــنِ ایـــــــــــــــن ،دنــــــــــــیا !!! بگذار خــــــــــــــــواببماند ... نــــــــــــــــفهمد از قـــــــــــانونش گریخته ایم!!! و دلبــــــــــاخته ایم ...!!!

+نوشته شده در یک شنبه 4 فروردين 1392برچسب:,ساعت11:51توسط مريم | |

مقداری طـــــناب دار در خـانه هـــــــست !!! می آیی طــــناب بازی کـــــنیم ... یــا گـــــره اش بــــــزنم به سـقف ... !!!

+نوشته شده در یک شنبه 4 فروردين 1392برچسب:,ساعت11:36توسط مريم | |

حالا كه آمده اي چترت را ببند... در اين ايوان جز مهرباني هيچ نميبارد

+نوشته شده در یک شنبه 4 فروردين 1392برچسب:,ساعت10:14توسط مريم | |

دنياي من همه جايش بارانيست...كمتر كه بداني كمتر خيس ميشوي

+نوشته شده در یک شنبه 4 فروردين 1392برچسب:,ساعت10:14توسط مريم | |

باز باران ميبارد و همه جا خيس است...چشمان خيسم راكجا آويزان كنم؟!

+نوشته شده در یک شنبه 4 فروردين 1392برچسب:,ساعت10:14توسط مريم | |

من باتو زير باران نرفته ام اما باران كه ميبارد دلم برايت تنگ ميشود...

+نوشته شده در یک شنبه 4 فروردين 1392برچسب:,ساعت10:14توسط مريم | |

ديشب خدا آهسته در گوشم گفت:ديگه بسه،باران هم از اشكهايت خجالت ميكشد...

+نوشته شده در یک شنبه 4 فروردين 1392برچسب:,ساعت10:14توسط مريم | |

از زندگي آموختم كه به هيچ عنوان براي كسي تكرار نشوم...

+نوشته شده در یک شنبه 4 فروردين 1392برچسب:,ساعت10:14توسط مريم | |

بزرگترين درد دنيا اينه كه ببيني اوني كه تا ديروز درداتو ميكشيده داره درد ميكشه... اون يه نفر مادره

+نوشته شده در یک شنبه 4 فروردين 1392برچسب:,ساعت10:14توسط مريم | |

سهراب سپهري در جشن تولد يك سالگي فرزندش گفت:عزيزم!يك بهار،يك تابستان،ويك زمستان راديدي!از اين پس همه چيز تكراريست...

+نوشته شده در یک شنبه 4 فروردين 1392برچسب:,ساعت10:14توسط مريم | |