من و تنهـــايـــی

فاصله اي كه خدا با انسان دارد به همان اندازه ايست كه با خود دارد

+نوشته شده در سه شنبه 22 اسفند 1391برچسب:,ساعت10:56توسط مريم | |

خودت باش كسي هم اگر خوشش نيامد...نيامد...! اينجا كه مجسمه سازي نيست

+نوشته شده در سه شنبه 22 اسفند 1391برچسب:,ساعت10:56توسط مريم | |

ميكوشم غمهايم را غرق كنم...اما بيشرف ها ياد گرفته اند شنا كنند

+نوشته شده در سه شنبه 22 اسفند 1391برچسب:,ساعت10:56توسط مريم | |

ناراحتيد؟غمگينيد؟ احساس دلتنگي ميكنيد؟من فقط به اندازه ي يك دعا با شما فاصله دارم... با من حرف بزنيد..."خــــــدا"

+نوشته شده در یک شنبه 20 اسفند 1391برچسب:,ساعت18:1توسط مريم | |

ناراحتيد؟غمگينيد؟ احساس دلتنگي ميكنيد؟من فقط به اندازه ي يك دعا با شما فاصله دارم... با من حرف بزنيد..."خــــــدا"

+نوشته شده در یک شنبه 20 اسفند 1391برچسب:,ساعت18:1توسط مريم | |

امروز دردهايم را به رودخانه سپردم;چه صيدي كرد،صياد...!!! از ماهي هاي دق كرده.

+نوشته شده در یک شنبه 20 اسفند 1391برچسب:,ساعت18:1توسط مريم | |

هي روزگار!!! من به درك،خودت خسته نشدي؟از ديدن تصوير تكراريه درد كشيدن من؟؟؟

+نوشته شده در یک شنبه 20 اسفند 1391برچسب:,ساعت18:1توسط مريم | |

اين روزها سرفه هايم صداي خرده شيشه ميدهد...فكر كنم دلم شكسته است...!!!

+نوشته شده در یک شنبه 20 اسفند 1391برچسب:,ساعت18:1توسط مريم | |

خــــدا را دوست بدار... حداقــــلش اين است يكي را دوست ميداري كــــه روزي به او ميرسي!!!

+نوشته شده در پنج شنبه 10 اسفند 1391برچسب:,ساعت21:47توسط مريم | |

ديــــگر از تنهاي خسته ام... به كلاغ ها زير ميزي ميدهم تا قصــــه ام را به پايان برسانند

+نوشته شده در پنج شنبه 10 اسفند 1391برچسب:,ساعت21:47توسط مريم | |

نــــاله را هر چند ميخواهم كه پنهــــانش كنم... سينه مي گويــــد: كه من تنگ آمدم "فريــــــــاد كن"

+نوشته شده در پنج شنبه 10 اسفند 1391برچسب:,ساعت21:47توسط مريم | |

خــــدايا درت را باز كن. . . ديگــــر انگشتي براي در زدن باقي نمانده است.

+نوشته شده در پنج شنبه 10 اسفند 1391برچسب:,ساعت21:47توسط مريم | |

دلم كار دست است خودم بافتمش... تارش را از سكوت... پودش را از تنهايي... همين است كه خريدار ندارد!

+نوشته شده در پنج شنبه 10 اسفند 1391برچسب:,ساعت21:47توسط مريم | |